نام کربلا که به زبان میآید، همهی ما بهیاد امامحسین(ع) و دلاوریهای یاران باوفا و شجاعت و صبوری خانواده و مظلومیت کودکان کربلا میافتیم؛ کودکانی که دشمنان به آنان رحم نکردند و بعضی شهید شدند و برخی به اسارت درآمدند.
ظهر عاشورا رقیه(س)، دختر نازدانهی امامحسین(ع)، مانند بقیهی کودکان در خیمه کنار عمهجانش، حضرتزینب(س)، تشنگی را تحمل میکرد و به بقیهی بچهها امید میداد و میگفت: عموعباس رفته است برای ما آب بیاورد، بیایید کمی صبر کنیم.
حضرتزینب(س) دستی به سر او میکشید و نگاهی به میدان داشت. آن روز، روز غریب و غمگینی برای کاروان حسین(ع) بود. روزی که خیمههای آنها با بیرحمی به آتش کشیده میشد و همه به اسارت میرفتند.
روز عاشورا آسمان غم داشت. مردان دلاور کاروان امام(ع) با دشمنان میجنگیدند. رقیه(س) در خیمه کنار عمهاش زینب(س) بود. صدای ضربههای شمشیر را میشنید. رقیه(س) در دل کوچکش برای سلامتی بابا دعا میکرد.
رقیه(س) کوچکترین دختر امامحسین(ع)، عزیز دل بابا بود. رقیه به معنی دعاست؛ چه اسم زیبایی!
رقیه(س) تقریبا سهساله بود که همراه پدرش، امامحسین(ع)، به سرزمین کربلا رفت. دشمن در کربلا با بیرحمی نگذاشت آنها از رودخانه آب بردارند. همه تشنه بودند، اما تسلیم نشدند.
نوبت به مبارزهی امامحسین(ع) رسید. بابا به خیمهی عمهزینب(س) آمد و رقیه(س) را با مهربانی در آغوش گرفت.
رقیه(س) برای آخرینبار پدرش را بوسید. امامحسین(ع) به خواهرش، زینب(س)، گفت که صبور باشد. امامحسین(ع) وقتی تعداد زیادی از دشمنان را نابود کرد، به شهادت رسید.
دشمنان بیرحمانه خیمههای کودکان و زنان کاروان امام(ع) را به آتش کشیدند. رقیه(س) و بعضی کودکان به هر سو میدویدند و خارهای بیابان پاهای کوچکشان را زخمی کرده بود.
پس از شهادت امامحسین(ع)، دشمنان با بیرحمی زیاد کودکان و زنان داغدار کاروان حسین(ع) را به اسارت بردند. رقیه(س) برای پدرش بیتابی میکرد. وقتی اسرای کربلا را به شهر شام بردند، اسیران را در خرابههایی که تاریک بود، گذاشتند.
رقیه(س) آنقدر رنج و غصه دیده بود که چشمهایش را بست و دیگر هرگز به دنیا باز نکرد. هر سال در ماه صفر مردم بهیاد او عزاداری میکنند. روز سوم ماه صفر بهنام رقیه(س) شناخته میشود. در این روز عزادارها روضهی حضرترقیه(س) میخوانند.